سلام خسته نباشید

من تَرسآ هستم(ادمین)وب این وب قبلا مطالب احساسی میذاشتم

الان میخوام خاطراتم با شو شو بذارم 

برای نظر دادن رو اسم هر پست کلیک کنید

 

حال صفحه نظطر برای شما باز شده(بعضی از مطالب با نام شماره هستند:مثال02)

 

اطلاعات بیشتر=نظر

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

 امیدوارم خوش بگذره  بهتون عکس منو شوشو تو ادامه هست هرکی دوس داره بگه رمز بدم ببینه



ادامه مطلب

[ 4 / 5 / 1395برچسب:پست,ثابت,اولین,پست,

] [ 18:35 ] [ tarsa ]

[ ]

مرگ من روزی فـــرا خـــواهد رسید

در بهـــــاری روشن از امــواج نـــور
در زمستــــان غبــــار آلــــــود و دور
یـا خـزانی خـالی از فریــــــاد و شور
مرگ من روزی فــــرا خــواهد رسید
روزی از این تلـــخ و شیرین روزهـا
روز پـــوچی همچو روزان دگــــــــر
ســــایه ای ز امروزهـــا ، دیروزهــا
دیدگـــــانم همچو دالان هــــای تــــــار
گـــونه هـــایم همچو مرمر هـای سرد
ناگهــــان خـــوابی مرا خـــواهد ربود
من تهی خــــواهم شد از فریــــاد درد
خـاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره کـــه در خــــاکم نهند
آه ... شـــــاید عــــاشقـــــانم نیمه شب
گــــل به روی گـــــور غمنــــاکم نهند
بعد من ، نـــــاگه به یک سو می روند
پـــرده هــــــای تیره ی دنیــــــــای من
چشمهـــــای ناشنـــــاسی می خـــــزند
روی کــــــاغذ هـــا و دفترهـــــای من
در اتــــــاق کــــــــوچکم پـــــا می نهد
بعد من ، بــــا یـــــاد من بیگــــــانه ای
در بـــر آئینه می مـــــاند به جــــــــای
تــــــــار موئی ، نقش دستی ، شانه ای
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مــــــانده ویران می شود
روح من چــــون بــادبــان قـــــــــایـقی
در افقهـــــا دور و پنهـــــــان می شود
می شتــــــابد از پـی هم بی شکـــــیب
روزهــــا و هفته هـــــــا و ماه هـــــــا
چشم تــــو در انتظــــــــار نــــــامه ای
خیره می مــــاند بــــه چشم راه هــــــا
لیک دیگــــر پیکـــــر سرد مــــــــــرا
می فشـــــارد خاک دامنگیر خــــاک !
بی تو ، دور از ضربه هـــــای قلب تو
قلب من می پوسد آنجــــــا زیر خــاک
بعد هـــــا نــــــام مرا بــــــاران و بــاد
نــــــرم می شویند از رخســــار سنگ
گور من گمنــــــام می مــــــــاند به راه
فارغ از افســـــانه هـــای نــــام و ننگ

بابا گوشیم گرفت چه جوری و چراش حوصله گفتنشو ندارم فقط در این 

حد میگم که گوشی خودم سوختو گوشی مهدی گرفتم که بابا دید

و گوشی گرفت سیم کارتمم گرفت 

مهدی خونمون بود اومده بود گرافیک لپ تاپم درست کنه

تو گوشیش بودم که یهو یه چت اومد گوشی ازم گرفت هی گفتم بده نداد

اماده شدم برم هیت مهدی هم پاشد که بره من اومدم بیرون باهاش حرف نزدم 

گفت وایسا وای نستادم تا موتورش روشن کنه نم نم از کوچه رو به رویی میرفتم 

مهدی اومد دنبالم منو برد یه پارک پرت تو محل بحثمون بالا گرفت برام توضیح داد

ولی من قبول نمیکردم گذاشتم برم 

گفت اگه بری همه چی تمومه ساعت 8:30 شب بود کل پارکم تاریک بود

نمیذاشت برم نشستم گریه کردم اومد پیشم

رفتم یه جا دیگه نشستم اومد پیشم نشست گفت همه چی درست میکنم

دیگه نمیذارم عذاب بکشی پاشو بریم

هی میگفت بریمو من میگفتم برو مجبورم کرد سوار موتور شم گفتم بره پارک کجا  رفت دارو خونه نمیدونم چی خرید وقتی اومد بیرون دیدم قرص خریده یه قرصی خورد اومد رفتیم اون پارکه که بهش گفته بودم

موتورش بد جایی بود منم اومدم این سر پارک بعد گفتم بره موتور بیاره میخواستم

برم میخواستم فرار کنم از دست همه مهدی که رفت منم دوییدم وسط خیابون میخواستم بمیرم

نتونستم گفتم بذارم برم رفتم یه خیابون اون ور تر پشیمون شدم

برگشتم مهدی داشت با موتور می اومد سمتم

رفتم نشستم رو همون نیمکته که روش بودم

اومد سمتم وایساد جولوم گریه میکرد میخواستم برم

میگفت با هم بریم منم میام

گفتم جایی که من میرم تورو راه نمیدن گفت میدن بریم با هم

نشست پیشم گریه میکرد

گفت قرص میخوری میدونستم ترامادول میگه سر یه جریان هایی

گفتم اره میخورم یه بسته از جیبش در اورد همش خالی کرد تو دهنش

پریدم دهنش گرفتم ولی قورتشون داده بود نشستم جولو پاش رو زمین

زجه میزدم بریم دکتر معدتو بشورن

جیغ میزدم گریه میکردم میگف نمیام التماسش میکردم 

گفت پاشو بریم یه جا خورم زدم زمین افتادم زمین گریه میکردم

گفتم بیا ماشین میگیرم کلید موتور بده قفلش کنم هق هق میکردم

صدام در نمی اومد بریده بریده حرف میزدم 

منو برد دم یه مغازه گفت برام شیر بخر

پریدم تو مغازه شیر خریدم گفت ابلیمو هم بخر خریدم رفتیم تو یه پارک دیگه شیرو خورد 

روشم ابلیمو خورد که بالا بیاره ولی نمی اورد فکر میکردم حالش خوب شده

رفتیم نشستیم تعذیه ببینیم یه بسته دیگه از جیبش در اورد ریختش رو زمین 

گفت چرا نمیخواستی بمیرم گفتم چون عاشقتم دیوونه

بهم گفت اگه چیزی شد تو برو که مامانش اینا نکن تقصیر منه

گفتم بریم دکتر مهدی؟

گفت بریم حالش خیلی بد بود گفتم چند تا خوردی گفت سه تا بسته

کلید رو چمنا جا گذاشته بود رفتم که بر دارم بسته قرص هم برداشتم گفتم لازمش دارم

یک ساعت گذشته بود رفتیم دم درمونگاه وایساد بیرون

من رفتم بپرسم مرده گفت از وقتش گذشته ببرش لقمان حکیم

اومدم بیرون پیشم پول نداشتم ببرمش لقمان حکیم

زنگ زدم پدرام دوستش پدرام گفت دارم میام ببرش تو درمانگاه دارم میام

مهدی رنگش شده بود کچ دیوار ساعت 10 بود گفت برم از داروخونه هم بپرسم گفتم باشه

رفتم از داروخونه ای هم پرسیدم گفت ببرمش بیمارستان اومدم بیرون

دیدم افتاده به صورت زمین داره تشنج میکنه

بر گشتم به دکتر دارو خونه گفتم وای داره تشنج میکنه

شیشه ابلیمو اینا دستم بود انداختم زمین دوییدم سمتش برش گردوندم صورتش پر خون بود 

جیغ زدم دستم کردم تو دهنش فکش باز کنم بتونه نفس بکشه

چشماش رفت سفید شد من داد میزدم مهدی عشقم مهدی پاشو مهدی تروخدا

مردم نگام میکردن دکترا داشتن نگام میکردن داد زدم چرا نگام میکنید 

ترو خدا داره میمیره یه کاری کنید بغلش کردن بردنش تو مطب 

دستو پام میلرزید زنگ زدم اورژانس فقط جیغ میزدم قطع شد 

دوییدم رفتم تو مطب رو تخت بازم میلرزید

یکی اومد بهم یکم اب داد کیف پولم همه چیم گم کرده بودم گیج میزدم

دکتره بهم گفت برم تو بالا سرش رفتم دیدمش گفتم مهدی عشقم مهدی من

دکتره صداش میکرد میگفت مهدی جوابش بده داره سکته میکنه بد بخت

از این ورم پدرام زنگ میزد جوابش میدادم

دکتره منو کشید تو اتاقش گفت چی خورده گشتم دنبال بسته قرص پیدا نکردم

رفتم دم در مطب گشتم رو زمین بود اوردم دادم بهش گفت چقدر از این خورده گفتم سه بسته 

دو بسته شو تو دارو خونه خورده بود گفت 3 خشاب ترامادول 100 خورده باید ببریدش لقمان حکیم

زنگ زدن امبولانس اومد مهدی دستش میکرد تو موهاش سرش میخواروند

عوارض قرص بود زنگ زدم پدرام گفتم دارن میبرنش من چیکار کنم گفت برید من میام اونجا 

مهدی تو مطب کلی بالا اورد با ویلچر بردنش دم مطب

دست خودش نبود داد بیداد میکرد گریه میکرد میرفتم جلوش میگفتم هیس ساکت شو زشته 

ساکت باش ساکت میشد ویلچره کچ شد افتاد رو زمین اومدم بلندش کنم نتونستم

نه که نتونم دستم وسایل بود مهدی بلند کردن گرفتنش که راه بره راه میرفت گذاشتیمش تو امبولانس سرشم پانسمان کرده بودن ابروش شکاف برداشته بود

تو امبولانس گریه میکرد میگفت مردم گریه نکنیا منم میگفتم ساکت شو

میگفت میترسم نمیخوام بمیرم میخندیدم بهش میگفتم نمیذارم بمیری من پیشتم

میگفت برو خونه منم میگفتم نه نمیرم تنهات نمیذارم ساعت 11 بود رسیدیم لقمان حکیم 

گذاشتنش رو تخت رومدن ماینه کردنش به من گفتن برم پرونده تشکیل بدم باید بستری بشه

رفتم پرونده تشکیل دادم براش بهمگفتم 500 تومن پول واریز کنم

نداشتم فرستادنم کشیک اداری رفتم صحبت کردم گفتم کاراشو بکنید زنگ زدم دوستاش بیان

پروندمو امضا کرد بردم تحویل دادم رفتم پیشش

گفت زنگ بزن محمد بگو موتورو بره برداره کمی تا قسمتی به هوش بود میفهمید 

بعد چشماش میرفت دوباره میزدم تو صورتش میپرید

زنگ زدم محمد بهش جریان گفتم گفت من میرم سر میزنم به موتور میام لقمان حکیم 

دوستاش اومدن خدا خیرشون بده مهدی باید میبردیم رادیولوژی و سیتی اسکن

شونش درد میکرد

بردیم کاراش کردیم دیگه کامل بیدار بود گوشیش خاموش شده بود

گفت زنگ بزنم خونه زنگ زدم خونه مامان اینا اومدن لقمان حکیم

مهدی گفت نمیخواد بمونه

دوستاش زنگ زدن داداشش و دایی حسینش اومدن

بعد مهدی به همشون گفت برن کلی تشکر کرد و همشون رفتن

چون من اورده بودم من حق داشتم ترخیصش کنم میخواست بره نمیخواست بمونه

رفتم امضا دادم اثر انگشت زدم ترخیص شد

مامانم اومد مهدی قرار شد با ما بیاد بابا تو ماشین بود

اومدش نشست تو ماشین بار اولش بود با بابا رو به رو میشد 

یه داستان سر هم کردیم بابا هم تیکه شو بهمون انداخت من و مامان سر کوچه پیاده کرد 

رفت مهدی برسونه

اومد خونه جنگ من شرو شد حرف زدیم بحث کردیم گفتم شما من محدود کردین

قاطی کرد گفت دیگه محدودت نمیکنم گم شو برو بیرون از خونه

میخواستم برم ولی با اون حال مهدی نمیشد

صبر میکنم درسم تموم شه بعد واسه بار اخر میگم میخوامش اگه ندادن میذارم میرم

میرم زندگیم باهاش شرو میکنم دوتایی

من مطمئنم میخوامش و خوشبخت میشم باهاش عشق ما خیلی بیشتره....

[ 15 / 7 / 1395برچسب:,

] [ 15:28 ] [ tarsa ]

[ ]

ببین غمگینم
ببین دلتنگ دیدارم...
ببین
خوابم نمی آید،
بیدارم...
نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو:
تورا بیش از همه کس دوست میدارم

زندگی من هر روز میگذشت من عذاب میکشیدم

هر روز یه داستان با خونه داشتم هر روز کتک میخوردم

تصمیم خودم گرفتم که برم ولی قطعی نبود راستش میترسیدم جریان که به مهدی گفتم بیشتر مجابم کرد که برم که این وضعیت درست شه وضعیت بدی بود

همون شبی که به مهدی گفتم قرار شد صبحش از خونه بزنم بیرون مامان اینا یک ماه قبلش بهم گفته بودن بیخیال مهدی بشم منم وانمود میکردم که همه چی تموم شده ولی قرار های دزدکی مون داشتیم خودشون میخواستن که این طوری بشه من گفتم تموم کردم اوضاع بهتر نشد که بد ترم شد منو مهدی تا صبح پلک رو هم نذاشتیم کار سختی بود یه دختر 17 ساله بزاره از خونه بره

میترسیدم خیلی میترسیدم مهدی میگفت نگران نباش با نگار صحبت میکنم بریم خونشون نگار عروس عمه مهدی بود با شوهرش پسر عمه مهدی مشکل داشت و شوهرش خونه نمی اومد  صبح میرفت سرکار تا ساعت 6 غروب تقریبا 5 صبح بود مهدی به من گفت پاشو وسایل هات جمع کن راستی راستی داشتم میرفتم به مهدی گفته بودم زیاد امیدوار من نباش من لحظه اخر جا میزنم میترسم کوله پشتی مو برداشتمو چند تا لباس چرت و پرت جمع کردم انداختم توش شلوار لی مو پوشیدم از روش یه شلوار گشاد تو خونه ای پوشیدم نشستم هوا روشن بشه هی به مهدی میگفتم من میترسم میگف نگران نباش نه از این که دارم میرما نه من اعتماد کامل به مهدی داشتم از این میترسیدم بیدار شن منو ببینن خونه ما یه خوابه و مامان اینا تو پذیرایی میخوابن با در خونه فاصله زیادی ندارن راحت میتونن ببین وقتی میرم بیرون از تو کیف مدارکا شناسنامه و برگه تحویل کارت ملیم برداشتم نشستم تا وقتش بشه که حس کنم تو خواب عمیقن بپیچم دستشویی بغل در ورودی خونست چند باری تا دم در رفتم و نتونستم رفتم تو دستشویی بد ترین چیز این بود که یه ابجی شیر خواره دارم هر آن امکان داشت النا گریه کنه و شیر بخواد و من لو برم نامه ای که قرار بود من حرفام توش بنویسمو نوشتم تو نامه نوشته بودم همه مشکلاتمو گفته بودم جایی میرم که دست هیچ نامحرمی بهم نمیرسه نگفته بودم با مهدیم نمیخواستم مهدی بکشم وسط میخواستم بفهمن به خاطر مهدی نیست که رفتم  نشسته بودم تو اتاق که مهدی پی ام داد دم درم بیا حالا من نمیدونستم کوله پشتی مو چه جوری ردش کنم میترسیدم از بالکن بندازم پایین صدا بده بیدارشن سه بار سعی کردم بندازمشو نتونستم بار اخر گفتم به درک مرگ یه بار شیون یه بار دیگه تصمیمم گرفته بودم پرت کردم از پنجره افتاد تو حیات کلید خونه رو از تو دسته کلید مامان بر داشته بودم تو رفتم دم در در باز کردم و رفتم بیرون کلید انداختم تو درو پیچوندم درو تا بی صدا ببندمش کتونی هام گرفتم دستمو پله هارو 4 تا یکی کردم مهدی دم در بود و هنوز نمیدونست من خلاص شدم بهش گفته بودم صبر کن میام رسیدم دم در ورودی حیاط ما پشت ساختمون بود شلوار خونگی مو همون وسط کشیدم پایین پله ها رفتم پایین تو پارکینگ دوییدم سمت حیاط زیپ کوله باز کردم مانتو و شالم برداشتم شالم شرم کردم مانتومم تنم کردم وقت نداشتم دکمه هاش ببندم دوییدم سمت پله ها شلوارم که وسط زمین بود انداختم تو کوله کتونی هام پام کردم بندش جوری بسته بودم که نیازی به بستن بند نبود کوله گرفتم بغلم در باز کردم مهدی دم در بود تا منو دید گفت بدو پشتتم نگاه نکن دوییدم تا سر کوچه مهدی هم پشتم میدویید کوله دادم دستش زیپ کوله بست منم شرو کردم دکمه های مانتوم بستم ساعت 8 صبح بود رفتیم از کوچه رو به رویی رفتیم تو اون یکی خیابون ماشین گرفت رفتیم ازادی پارک المهدی گشنمون بود رفت چهار تا کیک و دوتا شیر کاکائو خرید اورد من مال خودم خوردم اونم مجبور کردم بخوره شیر کاکائو شو فقط خورد کیکشم دادیم به اردکای توی پارک همین جوری قدم میزدیم منتظر بودیم نگار زنگ بزنه بریم کلید بگیریم بریم خونه ساعت 10 بودو هنوز مامان اینا نفهمیده بودن نگار زنگ زدو گفت کجایید گفتیم پارکیم گفت بیاید محل کارم کلید بهتون بدم تو راه که داشتیم میرفتیم بابا زنگ زد بر نداشتم اس داد بابا کجایی بیا با هم حرف بزنیم نامه خونده بود که این همه اروم بود من گوشی دادم دست مهدی اونا التماس میکردنو من عین خیالم نبود وقتایی که مامان کتکم میزد باید فکر اینجاهاشو میکرد رفتیم از نگار کلید گرفتیم و رفتیم خونه نگار اینا خسته بودم جا انداختم بخوابم مهدی هم قرار شد بره دم مغازه که اگه مامانم اینا رفتن اونجا بگه من از هیچی خبر ندارم فکر کنم ساعت 3 بود حس کردم یکی داره قربون صدقه ام میره دست میکشه رو موهام بوسم میکنه چشمم باز کردم دیدم مهدی گفتم اومدی عشقم گفت اره خانومم پاشو برات غذا گرفتم بخوری برام هات میکس گرفته بود اصلا میل نداشتم گفتم نمیخورم مهدی گفت نه بخور باید بخوری زور زورکی خوردم مهدیم خسته بود گرفتیم خوابیدیم که یکی اومد زنگ زد پریدم مهدی هنوز خواب بود نگار بود به نگار نگفته بودیم که من فرار کردم که 4 روز دیگه خواستیم ازدواج کنیم برامون بد نشه نگه دختره فلانه راجب شوهر نگار که بهش خیانت کرده حرف میزدیم هممون حالمون بد بود تصمیم گرفتیم بریم دریاچه ساعت 12 شب بود و من قرار نبود برم خونه از این ورم اتنا به مهدی زنگ زده بود گفته بود از الناز خبر داری که این شد بل که مهدی بگه من فهمیدم الناز خونه نیست مامانمم زنگ زده بود به مهدی ولی بروز نداده بود قرار بود مهدی منو پیدا کنه و مثلا من تو شاه عبد العظیم بودم خلاصه رفتیم دریاچه شام پیتزا خوردیم با نگار و ستایش هیچ کدوممون میل نداشتیم که بخوریم  مامان به مهدی گفته بود الناز خونه خالش بوده مهدی گفته بود بهش بازم داری دروغ میگی من الناز پیدا کردم دارم میرم دنبالش بعد زنگ زده بود مهدی نمیدونم چی گفته بود مهدی نشست وسط دریاچه گریه کرد منم باهاش گریه کردم قرار شد برگردیم خونه سر کوچه نگار اینا بودیم که مامان زنگ زد و مهدی گفت من میدونم کجاست منتظرم بیاد بیرون رفتیم خونه نگار جامون انداخت تو اتاق اولین شبی که با هم خوابیدیم خیلی لذت بخش بود دوست داشتم صبح پاشدم زهر مارمون شد اینا گیر دادن باید بیای خونه و منم نرفتم خاله زهرا زنگ زد گفت برم اونجا منم رفتم یه شب موندم فرداش مامان اومد دوست نداشتم بیاد اومد سیم جینم کرد منم یه داستان ساختگی سر هم کردم تحویلشون دادم بابا رفته بود شکایت کنه بهش گفته بودن وقتی دخترت خودش رفته کاری از ما بر نمیاد اومدن راجب دکترم حرف زدن که من گفتم بریم مشکلی ندارم ولی نبردنم فکر کنم قانع شدن اون شبم  من موندم بابا اومد شام اونجا  هیچ حرفی بهم نزد و مامان برد خونه فردا شبش قرار بود بریم خونه عموم اومدن دنبالم و رفتیم اونجا قرار شد راجب این رفتن من دیگه هیچ وقت حرفی پیش نیاد یه مدت خوب شده بودن اما باز شرو شد جنگا و دعوا ها شرو شده بود فقط دیگه کتک نمیخوردم تا.....

[ 15 / 7 / 1395برچسب:,

] [ 13:47 ] [ tarsa ]

[ ]

[ 5 / 2 / 1395برچسب:,

] [ 1:49 ] [ tarsa ]

[ ]

 چقـــدر مـــن دیـــدنتــــــ را دوســـت دارم  

    در خـــواب، در غروب در همیشه و هرجــا  
   هرجایی که بتوان تــــو را دیــد، کرد
  و از انعکــــاســــ نامــتــــــ کِیفـــــصدا  کــرد...
 چقـدر مــن دیدن تــــو را دوست دارم.
ولادت حضرت علی از شانس من پنج شنبه بود دقیقا روزی که قرار بود مهدی ببینم
استرس داشتم که چه جوری بیام بیرون مسابقه رو هم داده بودیم میترسیدم بفهمن برن مدرسه
ولی مهدی واسم مهم تر بود شبش بهش گفته بودم هر جوری شده باید بیام ببینمت
ساعت 8:30 مهدی بیدار کردم گفتم صبر کن تا بیام بیرون وقتی اومدم بیرون میگم اماده بشی
با کلی استرس لباس پوشیدم مامان بیدار کردم گفتم دارم میرم کلی غر زد اخرش گفت گم شو برو
اخیش راحت شده بودم
اومدم بیرون زنگ زدم مهدی بر نداشت یه بار دو بار سه بار
بار چهارم بر داشت میدونستم خوابه داشتم فکر میکردم بیدار نشه باید چیکار کنم من؟
گفتم خوابیدی؟
- ببخشید خانمم کجایی؟
- دارم میام سمت خونتون اماده شو بدو
- چشم 
خیابونا رد کردم و از پشت محل رفتم تو پارک
زنگ زدم گفتم کجایی گفت دارم اماده میشم گفتم از دخترا هم بد تری خندید
این که همسایه فضولشون افتاد دنبالم و ولم نمیکرد بماند رفتیم تو مغازه
اوف جنگ بود
کلی قاب گوشی خریده بود و دیشب بهش گفته بودم دست نزنه تا خودم برم کمکش
یکم کار میکردیم یکم اهنگ گوش میکردیم کاهی وقتا هم یا من ذوقم میکردم بغلش میکردم یا اون بوسم میکرد
همه چی خوب بود تا ساعت 1 مامان زنگ زد کلی غر زد گفت دارم میام مدرسه
ولی مگه من مدرسه بودم؟نه تازه چند تا خیابون با مدرسه فاصله داشتم
گفتم دارم میام خونه
بغضم گرفت دلم میخواست بیشتر باشم پیشش زخم زبون ها مامان پشت گوشی هم یه طرف دلم شکست
بدون هیچ صدایی چشمام پر شد همیشه این جوری بود نه فین فینی نه هق هق فقط  پر میشد و میبارید 
مهدی نگام کرد میدونست الان اشکام میریزه بار ها به خاطر مامان گریه کردنم دیده بود میگفت گریه نکن
چشماش پر شد اونم مثل من گریه میکرد بدون هیچ صدایی یه بار گریه کردنش دیده بودم
فرقمون این بود که مهدی نمیخواست گریه کردن رو ببینم دستش میذاشت رو صورتش
اماده شدیم و اومدیم خونه سر کوچه از هم جدا شدیم بهم گفت که رفتی خونه دعوا نکن
کلی چیز بهم گوش زد کرد 
رفتم خونه خداروشکر چیزی نشد خسته بودم خوابیدم شبشم رفتیم خونه اقا اینا
مهدی تا ساعت 3 صبح مشتری داشت منم خسته بودم خوابم برد 
صبح ساعت 12 بیدار شدم اس داده بود دیشب خنده رو لبم نشست
اس دادم تازه بیدار شدم اماده شد بره مغازه ازش خواستم که زود کارش تموم کنه شب زود بخوابیم 
فردا بعد مدرسه میاد دنبالم

[ 3 / 2 / 1395برچسب:,

] [ 14:50 ] [ tarsa ]

[ ]

شعر زیبای حمید مصدق

توبه من خنديدي و نمي دانستي

من به چه دلهره از باغچه همسايه

سيب را دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

سيب را دست تو ديد

غضب آلوده به من كرد نگاه

سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

وتو رفتي و هنوز،

سال ها هست كه در گوش من آرام،آرام

خش خش گام تو تكراركنان

مي دهد آزارم

و من انديشه كنان

غرق اين پندارم

كه چرا ، خانه كوچك ما سيب نداشت

 

جواب بسیار زیبای فروغ فرخ زاد : 

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه


پدر پیر من است
من به تو خندیدم

تا که با خنده خود پا

سخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک

 لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد

 گریه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز

سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت... 

 عید هم گذشت شوشو سال تحویل اومد پیشم

بماند که تو عید عمل کردو من چون بابا خونه بود نتونستم برم پیشش

اولش بد نبود اما اخرش!!

کوفتم شد تقریبا روز 7 عید بودیم خونه اقا اینا بودیم

نمیدونم گفته بودم یا نه مهدی همسایه اقا ایناست یا نه 

مامان صدام کرد تو اتاق در باره مهدی کلی چیز گفت

عزیز بهش گفته بود سرم گیج رفت چقدر حرف پشتش بود

حالم بد شد نه این که فکر کنم حقیقت بوده نه دردم این بود که این حرفا چیه اخه!

مگه به کی بدی کرده که اینا دنبالشه؟ حتی یه لحظه هم به ذهنم نرسید که شاید حقیقت باشه

رفتم بالا زنگ زدم بهش همه چی تعریف کردم

گفت به مامانت بگو ثابت میکنم دروغه

من گفتم و هیچ کس به حرفم گوش نکرد

انگار کل کائنات دست به دست هم داده بودن و به ما پشت کرده بودن 

با بابا حرفم شد حرفش یک کلمه بود فقط نه!!!نه عشق براش مهم بود نه منطق حالیش

ما موندیم و یه دنیا غم بی تاب شده بودم و از مهدی دور بودم و این بد تر بود

خداروشکر مدرسه ها باز شد برخلاف مخالفت ها مامان و بابا و خانواده مادرم

هر روز عشقم به مهدی بیشتر می شد و مهدی منو لوس تر میکرد

امید میداد و من جون میگرفتم که به خاطرش با یه دنیا بجنگم

قرار های دزدکی من با مهدی بعد مدرسه شرو شد

عضو گروه سرود بودم و تو منطقه برنده شده بودیم و واسه استان تمرین میکردیم

تایمش بیشتر کرده بودم که پیشش باشم برگه رو کلا عوض کرده بودم

هر روز مغازه ول میکرد می اومد دنبالم اون موقع کارا مغازه تازه داشت میکرد که راه بندازه

مسابقه سرود دادیم و مخالفت ها خانواده هنوز هست 

فردا هم مثل همیشه میپیچونم به خاطر سرود که ببینمش

اگه راضی نشدن مجبوریم بریم دادگاه و عقد کنیم

واسمون دعا کنید

[ 1 / 2 / 1395برچسب:,

] [ 20:37 ] [ tarsa ]

[ ]

عقل فریاد بر آورد و به صحرا زد و رفت 

نازنين آمد و دستی به دل ما زد و رفت

شوشو نيومد و من داشتم روانی میشدم نه تلفن جواب میداد نه اس و من در حال جون دادن...

بالاخره اومد ساعت 5 صبح و من خیلی خشک بودم گفت چرا باهام اینجوری میکنی درگیر بودم که من دوباره سرش قاطی کردم شرایطش برام توضیح داد منم گفتم حد اقل یه اس میدادی میگفتی گیرم و بالاخره ساعت 7 صبح خوابیدم 

ساعت 14 مامان بابا رفتن بیرون 

زنگ زدم مهدی باهاش حرف زدم کلی با طاطا حرف زدم کلی خندیدیم بعد مامان زنگ زد بیا بریم خرید قرار نبود لباس عید بخرم همه میگفتن مدل ها تکراری ولی مامان گفت بریم نميشه که باید بخری 

لباس هام خریدم مانتو سفید کفش مشکی شلوار تقریبا آبی روسری هم چند وقت پیش مهدی برام خریده بود ديگه نخريدم 

رفتیم سمت چهار راه استامبول از ریو قهوه بخریم ولی رفتن همانا به غلط کردن همانا 3 ساعت تو ترافیک بودیم تا از چهار راه رد کنیم بالاخره ساعت 9 رسیدیم خونه بابابزرگم زنگ زدم مهدی تازه رسیده بود ميخواست بره بیمارستان شب اومدیم خونه خاله اینا هم با ما اومدن تا صبح بیدار بودن ولی من خوابیدم 

شبش به مهدی اس دادم گفتم صبح بیدار شدی قبل سال تحویل بیا پیشم 

[ 1 / 1 / 1395برچسب:,

] [ 17:44 ] [ tarsa ]

[ ]

تنهایی واژه غریبیست 

درک آن خواهان تامل است 

*آقایی تو راه اس میدم جواب نميده زنگ میزنم بر نمیداره بازم اس میدم جواب نميده از دستش ناراحتم زنگ میزنم بر میداره میگه خواب بودم خیلی خشک باهاش برخورد میکنم ولی نمیفهمه سعی میکنم سریع خداحافظی کنم میپرسه کی هست ميخواد بدونه بابا هست یا نه که حرف بزنه از شانس بابا بود زودی و خشک قطع میکنم بدون خداحافظی 

*هنوزم ناراحتم اس میدم ومیگم دقیقا حقته این برخوردام فقط فکر خودش بعد دوباره اس میدم عزیزم کارت دارم در اسرع وقت بهم پیام بده نگرانتم 

ساعت 01:55 من منتظرم که بیاد هنوز نیومده حد اقل اس بده شب بخیر بگه کابوس میبینم شبانی که بدون آقایی میخوابم کاش بیاد...

[ 29 / 12 / 1394برچسب:,

] [ 1:43 ] [ tarsa ]

[ ]

عاشق که شدی مواظب خودت باش 

شب های باقی عمرت به این سادگی 

صبح نخواهد شد 

*چقدر این شعر به حالم میخورد،چند شب بود که شوشو از خستگی خوابش میبرد و یادش ميرفت شب بخیر بگه و من محتاجش بودم خوابیدم  ولی کاش نمیخوابیدم هر وقت بدون شب بخیرش میخوابم کابوس میبینم 

صبح اس داد جوابش دادم گفتم خواب بد دیدم گفت بگو چیه ولی نگفتم نشد بگم 

14:35 اس دادم عسلم کجاست؟ تو راه بهشت زهرا، جواب نداد 

16:23 تو بهشت زهرا اس دادم بد حرف زدم بازم جواب نداد

17:17 تو راه خونه اس دادم خیلی نامردی،قهر بودم

18:18 اس داد ببخشید بعد اذان بهت میزنگم شرمنده

18:25 اس دادم دلم تنگ کاش حال منو میفهمیدی

21:09 اس دادم نماز جعفر طیار میخونی یا دورت شلوغ؟

21:18 اس داد بیمارستانم اینجوری نگو خانمم اومدم جراحی کنم 

قهر بودم اعصابم خورد بود 

21:21 اس دادم نمیمیری بگی عملت تموم شد بگو

22:10 زنگ زدم خاموش هی زدم هی خاموش 

21:35 اس دادم طاطا(طاهره-خالش) ازش پرسیدم مهدی کجاست 

گفت بیمارستان پرسیدم کی پیشش گفت نمیدونم گفتم باشه مرسی

گفت نگران نباش گفتم سعی میکنم 22:53.  22:53.   23:10 اس داده بود ندیده بودم 23:13 اس دادم خواب بود معذرت خواهی کردم شب بخیر گفتم

دوباره کابوس شرو شد دوباره بدون شب بخیر رفت حالا هی بخواب هی بپر از خواب

02:35 صبح اس دادم دیدی سکته کردم نترسیا علائم شو دارم 

03:03 صبح اس دادم 930 کیلومتر ازم دوری ومن سرگردون کلید کردم رو يه آهنگ چقدر ناراحتم 

انقدر آهنگ بدون من یاسر بينام گوش کردم تا خوابم برد

ساعت 09:02 صبح اس داد سلام صبح بخیر بیدار شدی اس بده خانمم

11:50 اس داد بیدار نشدی 

ويبره گوشیم بیدارم کرد فکر کردم ایرانسل تو این چند روز اون بیشتر از مهدی اس میده دمش گرم ساعت به ساعت حالم میپرسه با 7575 و اينا 

نگاه گوشی کردم در کمال تعجب مهدی بود 

11:51 اس دادم همین الان شدم 

11:56 اس دادم فکر کردم ایرانسل نمیخواستم بخونم 

12:05 اس داد خوبی خانمم؟جواب دادم عالیم 

12:12 اس داد کجایی؟ گفتم خونه رو تخت 

جواب نداد 

16:00 اس دادم 4 ساعت انتظار چقدر حالم بده!دوباره همون آهنگ دوباره تکرار! کی اهمیت میده 

16:22 سلام،عشقم الهی فدات بشم خانمم بخدا تقصیر من نیست اینجا آنتن نمیده 

16:24 ناهار هنوز نخوردیم داریم بر میگردیم سمت دو کوچه اگه زود برسیم راه میوفتیم میایم تهران مرگ مهدی حلالم کن خانمم منم حالم بده بخدا

16:30 ناراحت بودم از دستش خیلی تو این 4 روز عذاب کشیدم اس دادم خیالی نیست عادت کردم 

16:44  اس داد الهی قربونت بشم من خانمم ببخشید ترو خدا زندگیم 

16:54 اس دادم سر همينا دوست نداشتم بری

16:59 فدای تو زندگیم بشم عشقم دیگه هیچ وقت بدون تو شهرستان نمیرم 

17:01 میری! بعد کربلا هم قرار بود نری 

17:04 نمیرم عشقم تو نخواهی نمیرم داروندار 

17:07 خسته بودم اس دادم باشه،مهدی فقط زود بیا دارم جون میدم به خدا بسته دیگه نمیتونم 

17:13 الهی فدات بشم چشم فردا تهران پیشتم 

17:14 اس دادم عاشقتمکجایید؟

18:22 دزفولیم خانمم داریم میریم امام زاده عباس 

جواب دادم کی راه می افتید بیایید تهران 

گفت امشب تا دو کوهه میایم بعد راننده استراحت میکنه بعد دوباره راه می افتیم 

 

 

[ 28 / 12 / 1394برچسب:,

] [ 17:43 ] [ tarsa ]

[ ]

برای نبودن کسی گلایه نکن 

چون تا نبودن نباشه 

لذت بودن احساس نميشه 

*شوشو داشت ميرفت و من غصه دار بودم از اون بد تر کابوس های اون شب ولم نمیکرد و افتاده بود به جونم شوشو خواب بود و من داشتم جون میدادم با هر جون کندنی بود خوابیدم. 

*ساعت 7:35 صبح اولین اس آقایی:سلام صبح بخیر خانمم،عشقم داریم راه میوفتیم جون مهدی مراقب خودت باش 

ساعت 7:39 دومین اس شو شو:خانمم خیلی دوست دارم بدون که زندگیمی 

*ساعت 10:01 صبح اس من:سلام به سلامتی،خوش بگذره منم دعا کنید 

جوابی نيومد ازش زنگ زدم حرف زدیم 

ساعت 15:00 زنگ زدم شوشو بر نداشت 

ساعت 17:40 اس داد و گفت خواب بوده 

ساعت 18:40 چهارشنبه سوری شرو شد و از در و دیوار نارنجک میریخت خیلی جرات میگردیم این بود که بریم پشت بام 

*ساعت 21:26 شوشو شلمچه بود گفت نیم ساعت رسیدیم گفتم بره به کاراش برسه

ساعت1:10 شب اس داد و من داشتم کار میکردم 

1:30 جوابش دادم ولی شوشو خواب بود 

تا ساعت 14:03 فردا بهش اس ندادم اونم نداد 

از مسافرت رفتنش بدم مياد سرش شلوغ ميشه مخصوصا این که کاروان دست اونه 

تا غروبش یکم با هم حرف زدیم و من خونه آقا اینا بودم برای خاله عیدی آورده بودن خاله نامزده

غروب اومدیم خونه با خاله فاطمه شوهرش و دخترش سلنا رفتیم عکاسی از سلنا عکس انداختیم بعدش رفتیم یکم برای سلنا خرید 

اومدیم خونه مامان شام سفارش داده بود شام خوردیم فهمیدم مامان ميخواد اش دوغ درست کنه برای فردا که پنج شنبه آخر سال بود خیرات کنیم 

آقایی اش دوغ دوست داره بهش اس دادم و گفتم جات خالی گفت به مامان بگو خیلی نامردی جای منم خالی کن منم گفتم تو برگرد تهران خودم برات درست میکنم 

 

[ 28 / 12 / 1394برچسب:,

] [ 17:12 ] [ tarsa ]

[ ]

خجالت میکشی از من

من این احساس میدونم 

به من بد میکنی اما 

دوباره با تو میمونم 

پنج شنبه، جمعه، شنبه،یکشنبه،دوشنبه با هم بودیم همشم خوش گذرونی نبود دو بارش بیمارستان بودیم شنبه و دو شنبه هم من تا 12 تمرین داشتم مسابقات استان شروع شدهبا بقیه استان ها تهران باید مسابقه بدیم ولی بعدش با هم بودیم هر دکتر یه چیز ميگفت آقایی باید اون آمپول که تو عضلش جمع شده بود خالی میکرد بهش دوباره آمپول ميزدن 

جاش میمالیدن که پخش بشه و درد داشت خیلی درد داشت، داد میزد و من ضعف میکردم 

حالم بد میشد

*درد پاش یه طرف غصه های من يه طرف داشت ميرفت شلمچه و بابام نمیذاشت منم برم نمیتونست نره با این که مریض بود ولی باید ميرفت 

[ 28 / 12 / 1394برچسب:,

] [ 16:28 ] [ tarsa ]

[ ]

دل میرود ز دستم

صاحب دلان خدارا

دردا که راز پنهان

خواهد شد آشکارا 

*دیگه بابا هم همه چیو میدونه گفته به مامان که بهم بگه تا بعد عید یا شایدم تابستان صبرکنیم.

*آقایی مریض شوشو من ریَش عفونت کرده دکتر بهش آمپول عضلانی داده آمپول زده و جای آمپول باد کرده درد میکنه ميگن باید جراحی کنه شوشو چرا مریض شدی آخه 

[ 28 / 12 / 1394برچسب:,

] [ 16:23 ] [ tarsa ]

[ ]

[ 19 / 11 / 1394برچسب:,

] [ 18:8 ] [ tarsa ]

[ ]

قابــــــــــــم چطوره عشقولــــــــــیا

[ 16 / 11 / 1394برچسب:,

] [ 19:39 ] [ tarsa ]

[ ]

[ 2 / 7 / 1394برچسب:تخس , لاشی , شاخ ,

] [ 19:56 ] [ ]

[ ]

 

روزی میاد ک مــHــن دیگــه نیـــستم

تــــــهــــــش هــــــمیــــنـــــه


خــــــانــــوادم 1 ســــــال


رفیقـــــــام 40 روز


آشـــناهام تــا 7

 

بعدم روحـــــم شـــاد و

 

❌﹏يـــادمــ فرامـوشــــ...

↩ هه چه زود فراموش میشیم ↪

 

[ 2 / 7 / 1394برچسب:تخس , لاشی , شاخ ,

] [ 19:54 ] [ ]

[ ]

[ 2 / 7 / 1394برچسب:تخس , لاشی , شاخ ,

] [ 19:46 ] [ ]

[ ]

فـــیلم مــ ـسخره ای بـ ـه اســــم "زندگیـــ"

بـ ـا بــــازیگر مــ ـزخرفی بـــ ـه اســـم "مــــن"

از کــــــ ـارگــ ـردان خـــوبی بــ ـه اســـم "خـــدا"

واقــــعا بعـــ ـید بــ ـود

[ 2 / 7 / 1394برچسب:تخس , لاشی , شاخ ,

] [ 19:39 ] [ ]

[ ]

 !بعضیا!:


یِـــه CAP رویِ ســــراشـــون … ✘

یِــــه IPHON تــویِ دَسـتاشـون … ✘

یــِـه RAY BAN روی چشاشـون… ✘

شُــــدَن شـــــــــــــاخ... ✘

فَقط هَــمینهِ مــاجَــــراشون

[ 2 / 7 / 1394برچسب:تخس , لاشی , شاخ ,

] [ 19:36 ] [ ]

[ ]

یِہ قانون هَست ڪہ میگہ 

رِفیقت رِفــــــیقِْ جَدید پِیدا ڪَرد
ْ
��خودِت بــــــُـــرْو تا حُرمَتِت نَشڪَستِہ

ســــــــــر ایڹ متڹ قســـــم میخــــــــــورم حکایت خیلیاس��

[ 2 / 7 / 1394برچسب:تخس , لاشی , شاخ ,

] [ 19:34 ] [ ]

[ ]

مَــטּ تُو اُوجِ جَوآنــے شُــבَمــــ یــِـہ رَوآنـــے
 
< هـــِــے رَفیـــــــــق >↯↯↯
 
زَمیـــטּ اَگـــِـہ خوبــــــ بـــــــــــود ...
 
خُــــבآ نِمیـــرَفتــــــ اوטּ بآلآآآآ ....

[ 2 / 7 / 1394برچسب:تخس , لاشی , شاخ ,

] [ 19:22 ] [ ]

[ ]

نتیجه تصویری برای عکس شاخ لاشی

☜تصمیــــــــم گرفتم عــــــــوض بشـــــم➣» عــــــــــوضـــے تـــــــر« از اون

▓عـــــــــــوضیایـــے▓ که 》عــــــوضم《 کردن↻☞

بــه هر کــسـی خــوبــی نــیــومــده

.° هــر چـــی ســـــگ تـــر °.

√مــورد عــلاقــه تــر√

[ 19 / 6 / 1394برچسب:سلامتی,داف,شاخ,فاک,من,رویا,عشق,خاکی,لاشی,رفیق,

] [ 14:55 ] [ tarsa ]

[ ]

نتیجه تصویری برای عکس شاخ لاشی

❎ما هرچی هستیم…❎

❎زنــــگ تفـــــریح این و اون

نیســـــــتیم…!❎

[ 19 / 6 / 1394برچسب:سلامتی,داف,شاخ,فاک,من,رویا,عشق,خاکی,لاشی,رفیق,

] [ 14:53 ] [ tarsa ]

[ ]

نتیجه تصویری برای عکس شاخ لاشی

↭تـــــاوانـــــ تـــــابـــــ بـــــازیـــــ بـــــا لـاشـــــیـــــ↭
❂✘زمـــــیـــــنـــــ خـــــوردنـــــه داشـــــیـــــ❂✘

[ 19 / 6 / 1394برچسب:سلامتی,داف,شاخ,فاک,من,رویا,عشق,خاکی,لاشی,رفیق,

] [ 14:51 ] [ tarsa ]

[ ]

نتیجه تصویری برای عکس شاخ لاشی

میـــگـے پســــــرا لاشیــــن ؟!

خــب تـــو نــــده عمــــو فــدات
نـــده عزیـــــزمـ

[ 19 / 6 / 1394برچسب:سلامتی,داف,شاخ,فاک,من,رویا,عشق,خاکی,لاشی,رفیق,

] [ 14:50 ] [ tarsa ]

[ ]

نتیجه تصویری برای عکس شاخ لاشی

¶¶✘ شُــــما ⇜چــاڪه سینتـو ⇝¶¶

¶¶نشون یهـ ملــت حـَشَــــری نـــدهِ…¶¶

¶¶نمیـخـــــواد ⇊¶¶

¶¶ڪ ـــــاورتـــو عــــڪســہ یا زهرا بــزارے ….??✘ ¶

[ 19 / 6 / 1394برچسب:,

] [ 14:48 ] [ tarsa ]

[ ]

نتیجه تصویری برای عکس دختر سیگار کش

یه کام

دو کام

اینقد میکشم

دنیامو می ..گام!

[ 19 / 6 / 1394برچسب:سلامتی,داف,شاخ,فاک,من,رویا,عشق,خاکی,لاشی,رفیق,

] [ 14:45 ] [ tarsa ]

[ ]

نتیجه تصویری برای عکس های شاخ

اصـــــلا به بعضــــِِِِِِـــِِِیا نباید ریِِِـــــــِِِِــــِِِِِِِِد

آخه برنـــِِِِِِِِـــــِِِِِِِِِِِِــــِِِز میشن

از فــــــردا خودشــــــونو واستـــــــــــِِِِِِ میـــــگیرن..

والاااا…!

[ 19 / 6 / 1394برچسب:سلامتی,داف,شاخ,فاک,من,رویا,عشق,خاکی,لاشی,رفیق,

] [ 14:44 ] [ tarsa ]

[ ]

نتیجه تصویری برای عکس های شاخ

✘مَــــن یــِـه جَـــوونـ ـ ـم
کِــــه …..
فــَـقَـــط یِـــکـ ـ ـ ـم زیــــادی بـــارِشــــه

← دشمنـ ـ ـ ـ ـت مَـــن نـــیـــســًتـَــم

┇حاجـ ـ ـ ـی┇

اون گروه داعـ ـ ـ ـشه

[ 19 / 6 / 1394برچسب:سلامتی,داف,شاخ,فاک,من,رویا,عشق,خاکی,لاشی,رفیق,

] [ 14:40 ] [ tarsa ]

[ ]

نتیجه تصویری برای عکس شاخ لاشی

ببیـــــــن ✔

ببـَـنــــد فـَکـــِـّتـــُ ، بـــُــلبـُــــل نشــــــــو✘

بـــزن بَـــنگــِـــتُــــ ، قــُــــد قـــُـــد نکــــــــن✘

بــتَـمــَــرگِـ تُـــ ، تُــــند تــُــند نــــــــرو✘

اســـکـــُــل نشـــو ، جــــلوم گـــُـــه نخــــــور ✘

اســــم نمیبـــــرم ، نمـــیخوام کـه ذوق زده شــــی ✘

هــــَــــه ✘

به وقتش….میام بالآ سرت….

مــُـــلتفتــــــی ؟!

[ 19 / 6 / 1394برچسب:سلامتی,داف,شاخ,فاک,من,رویا,عشق,خاکی,لاشی,رفیق,

] [ 14:38 ] [ tarsa ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه